مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو … یادم ازکشته ی خویش آمدو هنگام درو سلام جناب شیبانی: دراین ایّام متأسفانه کمترفرصت توارق و سرکشی به سایت ها وعلی الخصوص سایت صبح میمه برایم میسور شده و شاید سعادت این امرسلبم گردیده است. ولی در پگاه ۱۴ رمضان المبارک که چنین توفیقی رخ نمود، […]
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو … یادم ازکشته ی خویش آمدو هنگام درو
سلام جناب شیبانی:
دراین ایّام متأسفانه کمترفرصت توارق و سرکشی به سایت ها وعلی الخصوص سایت صبح میمه برایم میسور شده و شاید سعادت این امرسلبم گردیده است. ولی در پگاه ۱۴ رمضان المبارک که چنین توفیقی رخ نمود، درلابلای تمام مطالب بلیغ وشیوا و مفید موجود آنچه توجّه مرا به خود معطوف داشت، تصاویری بس زیبا وفریبا از گندمزاری بود که این روزها درچهره ای جدید وبالباسی طلائی خود رابه معرض نمایش نهاده ویادآور خاطراتی ازسالیان ماضی بود. سالهائی که به همراه پدران ویا دوستان خود ودربرهه ای اززمان به همراه جهادگران ونیروهای جهادی دراوان انقلاب برای درو داسها راتیز وروان می شدیم.
یادآور سبقتی بود که برای رسیدن به خربزه ای که درانتهای دشتها وکرتها گذاشته تا با وصول به آن که نشانگر اتمام درو آن کرت هم بود بتوانیم گلوئی تازه کنیم!
یادآور جمع آوری بافه هائی بود که برروی هم انباشته تا پَرُووَ شده وبا سنگ وکلوخ ازپاشیده شدن آن ازهم جلوگیری می کردیم!
یادآور پَرُووَ هائی که برای صرفه جوئی درزمان ومدیریت آن با طناب تَقِلی دار بسته وبا الاغ ها در یک کرت تجمیع می کردیم!
چون هائی که به پشت الاغ بسته و آنقدر دور آن می چرخیدیم و لُو هایش را بالا می زدیم تا تماماً سُوالها خرد وگندم ها خوشه ها را رهاکرده وجدا شده وبرای باد زدن آماده شوند!
یادآور اینکه برروی چون خوابم برد و افتادم زیر چون وپشت پایم از تیغه ی تیز چون پاره شد وچه خونی که جاری بود!
یادآور دعاهائی که برای تغییر نکردن باد بالا به باد چالَه دردل شب می کردیم!
یادآور سوزش تیجی دریقه ولباس هایمان و خفگی وتلخی پاخَه درگلویمان وبی حسّی مُچ وبازو دربالا انداختن حَرچون برای جداسازی کاه وگندم بود!
یادآور دَرویتَن دِجَه درکنار آخون وجدا کردن کوزَل ها ازگندم ها بود!
یاد آور پاک کردن گندم ها ازکاکله وریختن درجَوال ها وگونی سه خطی ها بود!
ویاد آور خیلی چیزهای دیگر که دراین مقال فرصت گنجاندنش نیست!
ولی به هرحال هرچه بود با همه ی سختی ها ومشقّات،زیبا بود وزیبا بود و زیبا بود!!!
ازاینکه یادآور خاطرات شدید بی نهایت سپاس وامید که همواره درهمه ی امور خیرتان موفّق ومنصور باشید.(آمین)
سلام اقای مقصودی همیشه حرفاتونو دلنشین مینویسید مخصوصا حالا که مثل اقای شیبانی ما رو به گذشته ها بردید.ولی میگم بهتر نیست از کلمات ملموس وزیبای فارسی بیشتر استفاده کنیم درسته که بکار بردن کلمات عربی ممکنه بر وزن نوشته مون اضافه کنه اما اون چیزی بیشتر به دل میشینه که به عادات ما نزدیکتر باشه.
فاميل دور محترم: با عرض سلام، درآينده چنانچه نوشته اي داشتم در بكارگيري توصيه هاي شما سعي تمام خواهم نمود.انشاءالله
سلام !آقای مقصودی با اینکه دختر بچه ای بیش نبودم همه ی خاطراتم زنده شد . ممنون که مرا به روزگاران دوردست بردید و یاد دوران شیرین پدر داشتن را در من زنده کردید . یاد خستگیهای پدرم بخیر ….
مامان صدراويسنا ي محترمه:با عرض سلام محضرمباركتان، اميدوارم مرحوم پدرتان درخُلد برين با پيامبر(ص) وائمة ي طاهرين محشوربوده وبراي ايشان طلب غفران ازدرگاه خداوند دارم.(آمين)
با تشکر از آقای ابراهیم مقصودی؛حس خوب و مثبتی را به خواننده ی مطلب انتقال می دهد.
همواره بانشاط و پیروز باشید.
سلام جناب ميمه ي عزيز:
اطف نظرتان را سپاس ومي خواهم كه همه باهم دست به دعابرداريم وازخدا بخواهيم شرايط راآنچنان رغم زند”وصد البته اين امر بيشتر به خودمان وابسته است زيرا سرنوشت قوم را تا خودشان نخواهند تغييري نيست” كه همواره لذّتها وشادي هايمان رادرگذشته نيابيم ورزوگاررابرايمان حلاوت بخشد.(آمين)
با سلام جناب آقای مقصودی! فوقالعاده بود. واقعا لذت بردم.
سرورم غريب آشنا، باسلام ممنون ازشما.