منبع : افلاکیان ، تالیف مهدی روستا – شهید فرهاد نیک عهد مقدم در بیست و یکم تیرماه سال 1347 در یک خانواده مذهبی و متدیّن به دنیا آمد. پدر و مادرش اهل وزوان بودند. پدرش سال 1329 در حالی که 10ساله بود به علّت فقر شدید مالی حاکم در وزوان آنجا را […]
منبع : افلاکیان ، تالیف مهدی روستا
– شهید فرهاد نیک عهد مقدم در بیست و یکم تیرماه سال 1347 در یک خانواده مذهبی و متدیّن به دنیا آمد. پدر و مادرش اهل وزوان بودند. پدرش سال 1329 در حالی که 10ساله بود به علّت فقر شدید مالی حاکم در وزوان آنجا را به مقصد تهران ترک کرد و در منطقه ی قنات دررو سابق نرسیده به چیذر ساکن شد. چند سالی را در آنجا کاسب بود و مغازه داشت. امّا پس از آن به استخدام وزارت دارایی،(سازمان غلّه کشور) درآمد. در سال 1341 از تهران به همدان مأمور شد. فرهاد در آنجا به دنیا آمد. سال 1347 پس از تولّد فرهاد، آقا نجف از همدان به اصفهان منتقل شد. مهدی دوران ابتدایی را در دبستان سپاهان کوی امام اصفهان سپری کرد. در سال 1359 وارد دوران راهنمایی مدرسه ابوریحان شد. جنگ آغاز شده بود و از آنجا که روح بلند مهدی شهادت را آخرین حدّ تکامل انسان و نهایت عشق به پروردگار می دانست تصمیم گرفت به جبهه برود. سال دوم راهنمایی بود که اولین بار برای اعزام به ستاد بسیج مراجعه نمود امّا به دلیل نداشتن حداقل سن، از اعزام ایشان خودداری نمودند که فرهاد با دست بردن در شناسنامه و افزودن سن خویش این مانع را رفع کرد و پس از طی یک دوره آموزش سلاح شناسی به جبهه اعزام شد. او جبهه را بهترین دانشگاه انسان ساز و توفیقی می دانست که نصیب هر شخصی نمی گردد. بگونه ای که در آخرین نامه خویش جبهه را این گونه وصف نموده که” آنچه ما در پی آن هستیم از دید محدودِ بسیاری از انسان ها خارج است”. نام شناسنامه ای او فرهاد است امّا به علّت علاقه ای که به نام مهدی داشت در جبهه به دوستانش سفارش کرده بود تا او را با این نام خطاب قرار دهند. در جبهه عرصه جهاد را دنبال می کرد و در شهر عرصه علم را. پس از طی نمودن دوران راهنمایی وارد هنرستان فنی شهید محسن مهاجر شد. مهدی بسیار باهوش و زرنگ بود. در تمامی مقاطع تحصیلی اش از شاگردان ممتاز محسوب می گردید و با معدل بالا و نمرات عالی هر پایه را می گذراند. این در حالی بود که بیشتر ایّام سال را در جبهه حضور داشت. در جنگ نیز از رزمندگان دلیر و شجاع بود. با انواع سلاح ها و ادوات جنگی بصورت حرفه ای کار می کرد. از برترین تک تیر اندازان جنگ بود. متجاوز از 5 سال عمر خویش را در جبهه ها و نبردهای حق علیه باطل حضور داشت. سال چهارم دبیرستان بود که پس از ثبت نام سریعاً به جبهه بازگشت. زمان عملیات والفجر8 بود در تاریخ 19/12/1364 در سن 17 سالگی در حالی که ذکر رمز عملیات یا فاطمه الزهرا را بر لب داشت همچون مادر غریبش مظلومانه در کنار رود کارون به شهادت رسید و روح بلند و متعالی اش با سقای تشنگان حضرت باب الحوائج محشور گردید. پیکر پاک و مطهرش را در قطعه والفجر2و8 ردیف 6 شماره11 به خاک سپردند. از خصوصیات بارز اخلاقی شهید نیک عهد مقدم حسن سلوک با مردم، امانت داری، قناعت، هوش سرشار و آزاد زیستن بود. آنقدر ذوب در معشوق خویش یعنی پروردگار بود که از هرگونه تعریف و تمجید در محافل از سوی اطرافیانش پیرامون جان فشانی ها و ایثارگری های خویش در جنگ برخورد اخلاقی می کرد و حتّی رضایت نداشت عکسی از وی در مجله یا روزنامه ای چاپ گردد و اعتقاد داشت من کاری را که برای خدا کرده ام علاقه ای ندارم آن را به نمایش خلق خدا بگذارم. او خالصانه جان خویش را در راه اسلام و مکتب حسینی فدا کرد.
روحش شاد وراهش پر رهرو باد.
پدر و مادر و برادران و خواهرانم! ابراهیم گونه اسماعیل خویش را و فاطمه گونه و زینب گونه حسن و حسین خویش را و حسین گونه عباس خویش را به کربلای خونین میهن هدیه نمودید پس در این راه پر اجر صبر پیشه کنید و محکم و استوار راه اسلام را ادامه دهید. ای دوستان و همکلاسیان من! قلم های شما استخوان های شهدا و مرکبتان خون شهدا و سنگرتان مسجد و مدرسه است. پس از آنان تا پای جان مراقبت نمایید و پیشرفت علمی کشور را مدّ نظر قرار دهید. نماز شب را فراموش نکنید که نور است. پیوسته رهبری را دعا کنید. از لاک جهل و خود خواهی بیرون آیید و به فکر آخرت باشید حتماً به نماز جمعه بروید. از اختلاف بپرهیزید و حزب الله باشید تا پیروز بمانید. چند بیت شعر در کیف دستی شهید پس از شهادتش یافته شده که در ذیل به چند بیت آن اشاره می شود.
تا توانید ای عزیزان پیشه از تقوا کنید
اندر این دار فنا فکر ره عقبی کنید
خیر و احسان از برای رفتگان فرض است فرض
از چه نیکی های خود را پس، دریغ از ما کنید
ما ندانستیم اندر دهر قدر عافیت
فکر حال خویش از احوال ما یک جا کنید
زود بفرستید بهر خود چراغی پیش پیش
پیش از آن کاندر شبستان لحد مأوا کنید
طرح یک رنگی بیندازید کآخر مردن است
چند و چند از بهر جمع سیم و زر دعوا کنید
چهار دیوار لحد هم قابل تعمیر نیست
تا به کی سقف عمارت های خود زیبا کنید؟
سعی بی اندازه تا کی در ره اهل و عیال
در طریق حق شناسی معرفت پیدا کنید
هرچه ما اندوختیم از سیم و زر بر باد رفت
تخم امیدی شما در مزرع دنیا کنید
جمله بر بندید چون ما بار این دار فنا
این حکایت از برای دیگران انشا کنید
السلام ای معشر آیندگان رفتنی
بر شما خوش باد این غمخانه تا ماندنی
والسلام
فرهاد نیک عهد مقدم
از ديدگاه شاعران دفاع مقدس، عارفان حقیقی شهيدان عشق اند كه با از خودگذشتگي سردر راه مقصودگذاشته و در شرق توحيد به نيايش مي پردازند:
گهي به مشرق توحيد ديدمت به نيايش
گهي به سنگر خون، خصمِ دون نشانه گرفتي
زخودگذشتي و سر در ره مراد نهادي
كه عاشقانه درفش شرف به نشانه گرفتي
تو را نبرد ز ره ديوِ هرزه پويِ هوسها
زموج خيزِ بلا بي امان كرانه گرفتي
« سپيده كاشاني ، بهار گل افشان، ص 149 »
خداوندا!! روح اين شهيد را باشهداي اسلام ازصدرتاكنون محشور فرما!!(آمين)
این پست رو در حالی خوندم که میتونم بگن این شهید عزیز منو وادار به این کار کرد برای چندمین بار که توی سایت مطالبو جستجو میکردم این پست باز شد امشب گفتم حتما حکمتی هست .خوندمش واز این اتفاق به خود بالیدم. امیدوارم روح بزرگ این شهید گرانفدر با شهدای کربلا محشور بشه و شهدا شفیع ما در روز قیامت باشن
درود بر این شهید والا مقام روح بلند ایشان با شهدای کربلا محشور باد
سلام مزار ایشون کجاست؟
بنام خدا روزهای واپسین تابستان سال ۱۳۵۹ به همراه دوستان هم محل از پایگاه شهید بهشتی مسجدالصادق ع از محله مفت آباد ( همت آباد ) اصفهان که محله ای جنب گلستان شهدای شهر اصفهان است در اردوی اسلامی هجرت که به یاری چند نفر از معلم های متعهد و بسیجی آموزش و پرورش اصفهان در محل مسجد البلال کوی کارمندان اصفهان تاسیس شده بود شرکت و به شهرستان جهرم اعزام شدیم این اردو ۱۵ روزه بود و سال دوم راه اندازی آن . در بدو ورود به لردوگاه که مملو از درختان نارنج بود به ما تذکر دادند از کندن میوه های نارس نارنج که هنوز سبز بود خودداری کنیم بچه های اردو همه نوجوان و پرشور و شر بودند و بعضا از دستور سرپیچی می کردندلذا دستور آمد خاطیان را کت بسته به نزد مسئولین ببرند . در حال قدم زدن بودم که نارنجی چیده شده و زیر درخت افتاده توجهم را جلب کرد آن را برداشتم و با آن بازی می کردم که ناگهان چند نفر از بچه ها بنده را دستگیر کرده پیش یکی از مسئولین ( به گمانم شهید شمس بود ) بردند مورد پرسش واقع شدم که چرا نارنج را کنده ام ؟ گفتم من این کار را نکرده ام و زیر درخت افتاده بود . فرمودند ایشان ( اشاره به آقا پسری که آنجا ساکت ایستاده بود) می گویند شما را دیده است که چنین کاری کرده ای . ناراحت شدم و از آن آقا پسر ساکت ، باوقار و مودب و مرتب پرسیدم شما من را دیدید که این کار را بکنم ؟؟ ایشان سربه زیرگفتند نارنج دست شما بود زیر درخت …… من بسیار ناراحت شدم و باز انکار کردم . با تذکری آیین نامه ای مسئله فیصله داده شد ولی من خیلی ناراحت بودم که در مقام تهمت واقع شده بودم ( من آن موقع ۱۴ سال بیشتر نداشتم ) ودر گوشه ای متفکرانه نشسته بودم که همان آقا پسر که بنده را متهم تشخیص داده بود نزدیک شد . و از من پرسید ببخشید شما واقعا نارنج را نکندید ؟ گفتم نه روی زمین افتاده بود آن را جهت بازی برداشتم . ولی شما چرا ندیده قضاوت کردید ؟ سرشان را پایین انداختند و از من عذر خواهی کردند . این اولین برخورد من با شهید عزیز مهدی نیک عهد بود و بار بعدی پس از عملیات الی بیت المقدی ( فتح خرمشهر ) در مسج البلال هنگامی که جنازه چند نفر از مسئولین شهید اردوی اسلامی هجرت را آورده بودند و ما و دیگر بچه های اردوی اسلامی هجرت از سراسر محله های شهراصفهان در آن مسجد گرد هم آمده و نوحه و زاری سردادیم جنازه های بنیانگذار اردو شهید آقا جواد احسانی ، شهید محمود جوهرچی ، شهید بخشی و……. اون شب برادر قدرت اله شمس ازبنیانگذاران اردو اشک ریزان مارا بغل کرد و دلداری داد که بزودی پیش اونها می رویم و به آنها ملحق می شویم باورم نمی شد من بمانم و برادر قدرت اله شمس هم پیش شهدا بروند . القصه دورادور از ایشان گاه خبری می آمد حضور نوجوانی پرشر و شور خصوصا در عملیات محرم و اولین اعزام من لشگر ۸ نجف اشرف بود . در هنگامه عملیات غرور آفرین والفجر ۸ در منطقه فاو در لشکر ۱۴ امام حسین ع جویای ایشان شدم که شهادت قبل از دیدار ما او را گلچین کرده بود. هرگل که بیشتر به چمن می دهد صفا گلچین روزگار امانش نمی دهد . چشم امید ما به شفاعت محمد و آل او و سپس به شهدای عزیز است . انشاالله .
دولا دولا راه رفتند تا امروز بتوانیم راست راست راه برویم دزدی کنیم خیانت کنیم ظلم کنیم هر غلطی خواستیم بکنیم نارنج نارس و رسیده را با هم گونی گونی بار وانت کنیم بفروشیم و به ریش شهدا بخندیم *gamer4*