خاطراتی از سید الشهدای انقلاب اسلامی شهید مظلوم دکتر بهشتی

2014-06-28
51 بازدید

غمگين رفته بود پيش بهشتي كه اوضاع چنين و چنان است. بهشتي با خنده‌اي گفت: برادر! انقلاب با چهره‌ها و دل‌هاي افسرده تضمين نمي‌شود بلكه دل‌هاي پرشور و نشاط و چهره‌هاي شاداب مي‌خواهد. آخر گفت: اين چيزي است كه از شما مي‌خواهم؛ چون آخرش يا پيروزي است يا شهادت.   *********** همه جمع شده بودند […]

th (2)
غمگين رفته بود پيش بهشتي كه اوضاع چنين و چنان است. بهشتي با خنده‌اي گفت: برادر! انقلاب با چهره‌ها و دل‌هاي افسرده تضمين نمي‌شود بلكه دل‌هاي پرشور و نشاط و چهره‌هاي شاداب مي‌خواهد. آخر گفت: اين چيزي است كه از شما مي‌خواهم؛ چون آخرش يا پيروزي است يا شهادت.
 
***********
همه جمع شده بودند براي جلسه. باهنر رو فرستاده بودند كه بهشتي رو بياره. اومده بود كه آماده شيد بريم؛ همه منتظر شمايند. بهشتي عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برويم گردش. اخم باهنر رو كه ديد گفت: بچه‌ها منتظرند، سلام برسونيد، بگيد فردا در خدمتم.
***********
ساواك ريخته بود خانه‌اش. همه‌جا را مي‌گشتند. آروم نشسته بود روي كاناپه كتاب مي‌خواند. اسناد زير كاناپه بود. ساواك نفهميد.
***********
رفته بود خوزستان؛ جلسه تا ساعت يك نيمه شب طول كشيده بود. گفته بودند؛ منزل، هتل. خوابيده بود. همانجا در فرمانداري، با عمامه زير سر و روانداز عبا.
***********
لامپ خونه سوخت. رفتند از تعاوني دادگستري لامپ خريدند. بهشتي ناراحت شد. گفت من اينجا كار شخصي مي‌كنم، بايد لامپ رو از مغازه معمولي با قيمت خودش بخريد. لامپ رو پس داد. لامپ خريدند از يك مغازه معمولي، با يك قيمت معمولي.
**********
خيلي برای بهشتي مي‌زد، اواخر هم رفته بود تو كار پخش شب‌نامه. اتفاقي شد كه به هم رسيدند. بهشتي بغلش كرد و بوسيدش. در گوشي گفت: مسايل ما با هم حل مي‌شود. حل شد. محمد منتظري هم رفت جزو 72 نفر.
**********
صندوق قرض‌الحسنه درست كرده بودند. 10 ريال از پول ماهيانه مي‌رفت تو صندوق. مشكل خيلي‌ها با همين پول‌ها حل شد. مي‌خواست جمع انجمن اسلامي بابركت بشه.