بسم الله تابستون سال ۸۵ بود… چند ماه قبلش پدرم همه ی داراییش رو که یه سواری معمولی بود به قیمت ۷میلیون تومن فروخت وبا همون پول قرارداد یه آلبوم موسیقی رو با یه شرکت تولید آلبوم موسیقی (از اون شرکتای کلاهبردار موسیقی که ۹۰ درصدشون از این قاعده مستثنی نیستند و از عشق جوونای […]
بسم الله تابستون سال ۸۵ بود… چند ماه قبلش پدرم همه ی داراییش رو که یه سواری معمولی بود به قیمت ۷میلیون تومن فروخت وبا همون پول قرارداد یه آلبوم موسیقی رو با یه شرکت تولید آلبوم موسیقی (از اون شرکتای کلاهبردار موسیقی که ۹۰ درصدشون از این قاعده مستثنی نیستند و از عشق جوونای مردم به موسیقی سوء استفاده میکنند) امضا کردم… امضای قرار داد با دو نفر به اسامی سهراب.ق و امیر حسین.م
چند ماه گذشت … تابستون شد و من همچنان امیدوار و مغرور… نه پولی داشتم و نه جای خوابی… شاید دو ماه یه بار با فروختن شعری یا ملودی ای صد تومن ته جیبم رو میگرفت…
اوضاع سختی بود تا اینکه با یه پیشنهاد از طرف مدیر همون شرکت مواجه شدم: ساختن دو تا شعر و ملودی در روز به ازای جای خواب یا خوابیدن در دد روم (اتاق ضبط) استودیو از ساعت ۱۱ تا ۷ صبح! پیشنهاد بدی نبود! یعنی من میتونستم ساعت ۱۱ شب برم اونجا و اما میبایست قبل از ورود کارکنا بزنم بیرون! چاره ای نداشتم… پس پذیرفتم… اما داستان به اینجا ختم نمیشد…
شاید بپرسید چرا باید قبل از ورود کارکنا میزدم بیرون؟؟؟ نمیخوام بگم تیپ و ظاهرم خیلی مذهبی بود…نه!… اما از اونجایی که فشار روحی خیلی روم زیاد بود… از یه طرف غرورم اجازه نمیداد برای امرار معاش از خونواده ای که هر چی داشتن برای من گذاشته بودن طلب پول کنم… از طرف دیگه احساس تنهایی شدیدی میکردم… برای همین همیشه دستم یا یه تسبیح بود یا مفاتیح تا فقط با ذکر خودمو بتونم آروم کنم … شماها خوب میفهمید چی میگم… چون حتما این روزا رو داشتید… اما این تسبیح و مفاتیح دلیل یا بهانه ای بود که من باید قبل از ورود کارکنا میزدم بیرون… چون آقای مدیر عقیده داشتن اینا باعث میشه مشتریای ما بپرن و دیگه نیان اونجا!!! یه دلیل دیگه اش تیپمو لباسام بود… چون تمام ماه هایی که من اونجا بودم… من بودم و همون یه دست لباس… اما تو تموم اون روزا نذاشتم خونوادم از اوضاعم مطلع باشن… همیشه پشت تلفن از به کام بودن ایام و روبراه بودن اوضاع کار و آلبوم براشون میگفتم… خونواده ای که هیچی برام کم نذاشته بودن… اما بخاطر اینکه میدونستم پدرم همه ی داراییشو برای راه من گذاشته بود هربار که صحبت از ریختن پولی به حسابم میکرد خجالت میکشیدم و غرورم اجازه نمیداد که قبول کنم… گفتم که: داستان به اینجا ختم نمیشد… از یه طرف هزینه ی خورد و خوراک هر روزه برام ممکن نبود و از طرف دیگه فقط نزدیکی به خودش بود که منو امیدوار نگه میداشت… برای همین تصمیم گرفتم روزای مونده به ماه رمضون رو روزه بگیرم… اینو همه ی آقایون و خانمای اون دفتر و دوست دخترا و پسراشون میدونستن… تخریبها و تحقیرها به کنار… اینکه با وقاحت حتی تو ماه رمضون به خودشون اجازه میدادن جلوی من غذا بخورن و حتی بعد از افطار به فکر حرمت روزه داری نباشن که شاید چندین روزه سحری و افطاریش چیزی جز یه لیوان شیر و کیک نبوده، حال منو از قبل بدتر میکرد… حرفی که میخوام بزنم از اینجا شروع میشه: دو شب در هفته به هر دلیل توی اون دفتر، مهمونی (پارتی) بر پا بود! پس من مجبور بودم شبهایی رو بیرون از استودیو صبح کنم… استدیو توی عباس آباد (خ شهید بهشتی) بود… و یه همچین شبایی رو من مجبور بودم تا صبح قدم بزنم و فکر کنم… و وقتی دیگه پاهام جون نداشت، تنها مامن من پارک اندیشه (میدون پالیزی) بود… دو تا نیمکت توی اون پارک هست که شاهد داستان اون روزهای منه که هنوزم همونجایی هستن که بودن… سالها گذشت و گذشت… اتفاقهای خوب و بد زیادی رخ داد… اتفاقهایی که شاید دونه دونه شو که حاوی درسهایی باشه همینجا براتون بگم…
همیشه برای خواننده کنسرت یعنی موفقیت! یعنی کارت به جایی رسیده که مردم حاضرن بیان برای آهنگات وقت بذارن و هزینه کنن… روزها گذشت و گذشت تا روز اولین کنسرت من در فرهنگسرای اندیشه… من و بچه ها مشغول sound check بودیم… برای اینکه یه نفسی تازه کنم زدم از سالن بیرون.. توی راهرو… از پنجره ی فرهنگسرا بیرون رو نگاه کردم: دو تا نیمکت… توی کادر پنجره… هنوز همونجا بودن! یه نفس عمیق کشیدم… دو تا اشک نا خود آگاه چکید روی گونه هام… زیر لب دوباره گفتم… این بار با اطمینان بیشتری: “الله اکبر الله اکبر اشهد ان لا اله الا الله… اشکامو پاک کردم و رفتم داخل سالن پیش بچه ها…
حامدجان فدایی داری…
اگه تمام دارایی پدر منم هفت میلیون بود و چنین ماشینی زیر پام بود و خونه ای تو پاسداران تهران معامله میکردم دیگه غمی نداشتم !
امیدوارم این نظر حذف نشه چون منم مثل اقای زمانی دانشجو هستم ودر کنارش یک کار مختصر .
دانشجو هم هستی و متوجه نشدی . حامد آغاز کار را می گفت با توکل بر خدا شروع کرد و سربلند شد . تو هم دانشجویی هستی که مثل دانش آموزای ته کلاس متوجه خاطره نشدی
دانشجو نه ذانشجو
فانّ العزّة لله جمیعا
برای این جوان هنرمند و موفق آرزوی توفیق روزافزون و بهروزی داریم.
فکرشو نمیکردم تمام دارایی ی نفر میمه ای ماشینش باشه,خونه جزو دارایی نیسست؟! این داستان بیشتر شبیه حماسه واغراق بود,…………………….
—————————-
با سلام هر چیزی که ارزش مالی داشته باشد جز دارایی است .خانه را در شرایط اضطراری تر می فروشند ، سرپناه است . در فرهنگ مردم ما این حماسه و اغراق نیست .
اصن شما خوب ,ما بد..:-)
با سلام حامد زمانی خسته نباشید شما تنها خواننده نسل جدید انقلاب خمینی هستنی انشااله سال اینده همه پاسداران را داشته باشید . قابل توجه اقای ذانشجو تورم باعث دارندگی خیلی ها شده شمانترس وام بگیر و بگذر دارا میشوی مثل خودم . سپاس
حامد جان سلام این حرف ها رو تو تمام مصاحبه هات گفتی،اما من نادون همیشه تو فکر اولین کنسرتت و وارد شدنت به عالم موسیقی به صورت جدی هستم . میشه اونارو تعریف کنی؟ بنگاه ماشین تو تهران و اینکه هر دفعه شما رو با یه ماشین خارجی بالای 100میلیون زیارت میکنیم ومصاحبه های یک شب در میون تو تلویزیون و…میشه ذهن منو روشن کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کاش آدما بیشتر واقعیت ها رو می دیدند تا گزارش های بی بی سی و صدای آمریکا…
چنین ذهن هایی اصلآ نمی خواهند روشن شوند، چون قبلآ با اباطیل پر شده. هرچند با توجه به نام کامنت گذار آن کس که نداند و بداند که نداند، هم خویشتن از ننگ جهالت برهاند.
یکی از دلایلی که شهر ما هیچ وقت پیشرفت نکرده و نخواهد کرد همین نداشتن چشم دیدن پیشرفت دیگرانه! امتحان کنید! مثلآ از یه نفری پیش جمعیتی تعریف کنید(همینجوری الکی!!) ظرف مدت بیست دقیقه تمام ایرادات وارد و ناوارد به شخص مورد نظر رو می شنوید، بلا شک!!!
تو این فضا کسانی پیشرفت می کنند که به این فضا سازی ها توجه نکنندو راه خودشون رو برن. یه ایران داره به راه و مسیری که حامد انتخاب کرده افتخار میکنه، اما ماها هی دنبال ایراد میگردیم!
عجب!!!
یکی از دلایلی که شهر ما هیچ وقت پیشرفت نکرده و نخواهد کرد همین نداشتن چشم دیدن پیشرفت دیگرانه!
با این قسمت به شدت موافقم!
با سلام جناب دکتر هوشنگ پاکزاد شما دیگه چرا /؟
جسین اقا اسم خودتونم بلد نیستیددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
دقبقا چی چرااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میبلیاردرها هیچوقت نمیگویند من دارا هستم ………ولی تازه یه دوران رسیدها خود را گم میکنند
منم مامانم برای تحصیلم یه فرش فروخت کاشکی الان فرش فروشی داشتم
اقا حسام خردمند تاجر فرش بوده. تا حالا گفته من دارا هستم
لایک
نظر خان هر نظری که نظر نیست . اقا حسام بیست سال هم رفت زندان برای شهر میمه . شما کدامها حاضرید یک روز بروید زندان برا میمه . ؟
با یک تلفن که پیشگیری میکنند سکوت و خاموش و خلاصید حتی شورای هایمان
اما همه مردم در زمان انقلاب میلیونر هستند . حتی انانی که فکر میکردند در زمان قبل وضعیت خوبی داشتند الان پولدار ترند و اما کو دیگه قیصر خان و اقا ……گرانمایه و خردمند .حالا شده صانعیان و راعی و فخریان و کریمیان و شیبانی و فخرالدین و معینیان و ابرام و نادیان و اسکندریان و سراجی و ……
دوست عزیز
زحمات افرادی مثل قیصر خان و عیسی خان و بسیاری از زحمتکشان گذشته شهر غیر قابل انکار و شایسته تقدیر است اما در مورد . . . لازم است بیشتر تحقیق کنید.
http://www.tighela.blogfa.com/post-22.aspx
داستان کلید بهشت که آدرسش رو گذاشتید خوندم جالب و در عین حال تاثربرانگیزه میشه اسم اون خان رو بگید؟
دو جور خان داریم(تو کل ایران، نه فقط میمه)
یکی خان به درد بخور؛ یعنی علاوه بر اینکه به فکر منافع خودشه، به دور و بری هاش هم خیرش میرسه. اصلآ خلق و خوی بزرگ مَنِشی داره. یعنی پیشرفت خودشو تو پیشرفت اطرافش می بینه(شنیدم مرحوم عیسی خان اینطور آدمی بودن).
دوم خان به درد نخور که هیچ، ضرر زن! یعنی فقط به منافع خودش فکر میکنه. اخلاق مستکبری داره و حاضره نزدیکترین کسانش رو هم قربانی زیاده خواهی خودش کنه. یعنی خان های بی اصالت(نمونه های زیادی شنیدم…)
دسته اول خان ها به کنار و احترامشون محفوظ، اما ماها یک تار موی خاندان صانعیان و راعی و فخریان و کریمیان و شیبانی و فخرالدین و معینیان و ابرام و نادیان و اسکندریان و سراجی و … رو با کرور کرور خان به درد نخور عوض نمی کنیم…
آقا سینا شما بزرگواری
فعلا که نه خانی مونده و نه خوانی
دوستمون مناظره هم به نظرم معما طرح کرده!
سلام
لطفاَ یک بار منتی که نوشته اید بخوانید.
“با یک تلفن که پیشگیری میکنند سکوت و خاموش و خلاصید حتی شورای هایمان”!!!!؟؟؟؟؟
“اما همه مردم در زمان انقلاب میلیونر هستند”؟؟؟؟!!!
و الی آخر
به نظرم از چیزی غیضی هستید ولی چه ، خدا می داند!
لطفاَ مطلبتان را درست بنویسید تا قابل فهم شود و ببینیم حرف حسابتان چیست؟
البته اینگونه مطلب نوشتن ارزش پاسخگویی ندارد.
و به قول خودتان ، هر نظری که نظر نیست !
موفق باشید
سینا جان بهتر نیست خودت رو لو ندی که اخبار voaوbbcرو هم نگاه میکنی.من فقط یه سوال کردم برای روشن شدن ذهنم .هرچند که جواب سوالم رو هم دانشگاهی های حامد دادند ومطلب روشن ،کسی به پیشرفت حامد حسودی نکرد فقط وقتی این همه خواننده ی معروف تو ایران هست مصاحبه های یک شب در میان در تلویزیون خیلی بی معنی میشه ،در ضمن من به تمام ایرانی ها بالاخص میمه ای ها که در هر زمینه ای سربلندند بیشتر از تو افتخار میکنم ،نمونه اش دکتر حسین صانعیان نفر اول بوردتخصصی وفوق تخصص در ایران ،وخیلی های دیگه که صراط مستقیم رو در پیش گرفتند .امیدوارم حجاب ها از جلوی چشمان همه کنار بره.به امید روزی که هر خوبی بد وهربدی خوب جلوه نداده بشه……….
خیلی خیلی تشکر میکنم از دوست دانای عزیز. سه چهار روزه داشتم فکر میکردم اسم خارجیه صدای آمریکا چی بود، هی یادم نمی اومد!!!
خیلی خیلی خوشحالم که مردی از دیار میمه (تنها) پرچمدار موسیقی ارزشی در ایران شده و به همین خاطر هم هست که تمام ارگانهای نظام وظیفه دارند ازش حمایت کنند و بیشتر از این بهش بها بدن. تمام اونهمه خواننده معروف به جای خودشون قابل احترام و کارشون در حد خودشون با ارزشه، ولی وجه تمایز راه حامد با بقیه خواننده ها حرفاییه که میزنه. که این قابلیت تو بقیه نیست، یعنی همشون موضوعاتی تکراری دارن و فقط ملاک انتخاب صدای خوب و موسیقی خوبه.
هرچند اگر کسی غیر از حامد زمانی و از غیر از میمه هم پا توی این راه گذاشته بود حدودآ همینقدر بهش افتخار میکردیم.
به قول شما کم نیستند میمه ای هایی که بشه در سطح کشور بهشون افتخار کرد، اما شاید اون ها تو زمینه کاری خودشون اولین نفر نباشند، همچنین اینقدر مورد هجمه دشمنای قسم خورده ایران قرار نگرفته باشند.
به امید روزی که بتونیم خوبی رو از بدی به طور واضح تشخیص بدیم…
اصلاحیه (به امید روزی که هر خوبی بد وهربدی خوب جلوه داده نشه) ومکر مکرکنندگان به خودشان برگردد.
دوستان دعوا نکنید:) زشته
حامد عزیز شما این مطالب را برای منطقه ا ی نوشته اید که اگر امام زمان نیز در اینجا ظهور کند مورد انتقاد قرار میگیرد .مخصوصا اگر از نظر اجتماعی در سطح بالای قرار داشته باشید.پس در این منطقه سکوت سکون حتی به ظاهر کار منطقی و عاقلانه میباشد
این مطلب دو ماه پیش در وبلاگ شخصی حامد زمانی و برای عموم هموطنان منتشر شده بود. صبح میمه هم لطف کردند و منتشر کردند…
ضمنآ انتقاد لازمه پیشرفت در هر جامعه ایست. بهتره به جای دعوت به سکوت و سکون، دعوت به حرکت و پیشرفت کنید.
به قول معروف املای نانوشته غلط هم نداره! برای پیشرفت، شده حتی هزار بار هم باید املا نوشت…
سلام.واقعا زشته.چیزی رو که با چشای خودت نبینی و باور کنی.براحتی تهمت بزنی.بر فرض اگر کسی کار خلافی کرده شاید نیمه شب از خواب بلند شده و توبه کرده و تو حق نداری صبح آبروشو ببری. منظورم کس خاصی نیست،ولی نمیدونم شما میمه ای ها البته نه همشون بعضی از حرفاتون بوی حسادت میده.هممون اشکال داریم.هیچ کدوممون کامل نیستیم،به مرور خودمونو درست میکنیم.چرا اینقدر تهمت و حسادت.البته منظورم بعضی هاست.من اهوازیم.وقتی میام اینجا و میبینم اینجوری بعضیها از یکی از افتخارات شهرشون بد میگن واقعا ناراحت میشم.حس بدی نسبت به میمه پیدا میکنم.نمیدونم چرا؟یه مشت حرفای خاله زنکی.
یکم عینک بدبینی رو کنار بزنیم.اینجوری بهتر میتونیم نگاه کنیم.شماها که بد میگین نماینده میمه هستید.اینجوری شهرتونو از چشم ماها میندازید.با تشکر
میمه دموکراتیک ترین شهر ایرانه!!! برای هر موضوعی بیش از پنج هزار نظر کاملآ متفاوت وجود داره. شهر های نزدیک ما هم هنوز مارو نشناختن، شما که دیگه اوووووَه…
این چیزایی که برای شما اهوازی ها تعجب بر انگیزه، برای ما دیگه خاطره شده…
از مدير سايت ميخوام بپرسم چرا نظر من رو منتشر نكرد؟ چون حرفم حقيقت داشت و ذهن خيلي هارو روشن ميكرد اره؟ متاسفم براتون
——————————
با سلام ، نظری را که مدعی حذف آن هستید مجددا ارسال کنید .
حامد عزیز اهنگ بهارم بسیار زیباست وچه سوزناک خوندی چه بهتر که واقعیات مربوط به بزرگان دین ما اینطور منعکس بشه تا بعضی نوحه هایی که همه چیز رو تحریف میکنن درضمن کاری رو که واسه امام حسین خوندی ًالبته چند سال پیش ًبسیار تاثیر گذاره .در خدمت به بزرگان دین همواره موفق باشی.
این اوج مصیبت انسان عصر ماست : له کردن آنهایی که نمی فهمیم شان ؛ فهم خود را اوج فهم جهان دانستن.
فردا شکل امروز نیست – نادر ابراهیمی
با سلام حدیث است وقتی شب دیدی کسی زنا میکند و صبح شد بازگو نکن چون ممکن است قبل از طلوع افتاب توبه کرده باشد . حضرت علی ع سپاس
انتقاد درسته سازنده ولی در اینجا به جای انتقاد هم سرکوب میکنند هم له.خودمون بچه همین اب و خاکیم به جرات قسم میخورم 95درصد انتقادامون از روی حسادت بی ذاتی خدا وکیلی با خودتون رو راست باشید
خب بازم جای شکرش باقیه که راه خدا (اصطلاح راه فرار برای بازی گرگم به هوا) رو باز گذاشتید!!!!!!!!!!!
من که جزو 5 درصدم!!!!!
اقا برابار سوم مينويسم و منتشر نكن هر دفعه هم مختصر تر ميگم ادمي كه خوبه كه خوبه و نياز به تعريف نداره اما بايد ترسيد از ادمايي كه هي با تعريف از خودشون ميخوان خوب جلوه كنن داداش من اون كسي كه نماز بخونه و دائم تسبيح و مفاتيح دستش باشه كه نمياد همه جا جار بزنه اگه به اون مفاتيح و تسبيح اعتقاد داري تو همونا گفته سر سوزني ريا عمل رو باطل ميكنه چه برسه كه تو هر سايت و وبلاگي هي بياي بگي من چه دم خوبيم من چه ادم مسلمونيم همه ميرن پارتي من ذكر ميگم.
شمایی که اسمت نادان واقعا خوب اسمی برا خودت انتخاب کردی تو که به سینا میگی خودت رو لو نده چون اخبار صدای آمریکا رو گوش میدی بگو ببینم تو از کجا میدونی اینا رو تو صدای آمریکا گفتن پس حتما خودت هم پیگیر رسانه های اونوری هستی
مارال عزیز اگه کامنت شماره ده رو بخونی میبینی که اول سینا به اخبار شبکه های خارجی اشاره کرده
فصلهای پیش از این هم ابر داشت
بر کویرم بارشی بیصبر داشت
پیش از اینها آسمان گلپوش بود
پیش از اینها یار در آغوش بود
اینک اما عدهای آتش شدند
بعد کوچ کوهها آرش شدند
از بلند از حلق آویزها
قلبهای مانده در دهلیزها
بذرهایی ناشناس و گول و گند
از میان خاک و خون قد میکشند
بعضی از آنها که خون نوشیدهاند
ارث جنگ عشق را پوشیدهاند
عدهای حسن القضاء را دیده اند
عدهای را بنزها بلعیده اند
بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجیها بسیجی تر شدند
ای بی جان ها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید
توچه میدانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش، رقص مرگ را
تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناسه چیست
تو چه میدانی سقوط “پاوه” را
“عاصمی” را “باکری” را “کاوه” را
هیچ می دانی”مریوان” چیست؟ هان!
هیچ میدانی که “چمران” کیست؟ هان!
هیچ میدانی بسیجی سر جداست؟
هیچ میدانی “دو عیجی” در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی سر است
با همانهایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند
پای خندقها احد را ساختند
خون فروشی کرده خود را ساختند
زندههای کمتر از مردارها
با شما هستم، غنیمت خوارها
بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما
باز دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولی الامر شماست
با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی
باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟
ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را درهم نورد
از نسیم شادی یاران بگو
از “شکست حصر آبادان” بگو!
از شکستن از گسستن از یقین
از شکوه فتح در “فتح المبین”
از “شلمچه”، “فاو” از “بستان” بگو!
از شکوه رفته! از “مهران” بگو!
از همانهایی که سر بر در زدند
روی فرش خون خود پرپر زدند
شب شکاران سحر اندوخته
از پرستوهای در خود سوخته
زان همه گلها که می بردی بگو!
از “بقایی” از “بروجردی” بگو!
پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند
عشق بود و داغ بود و سوز بود
آه! گویی این همه دیروز بود
اینک اما در نگاهی راز نیست
تیردان پرتیر و تیرانداز نیست
نسل های جاودان فانی شدند
شعرها هم آنچه می دانی شدند
روزگاران عجیبی آمدند
نسل های نانجیبی آمدند
ابتدا احساس هامان ترد بود
ابتدا اندوهامان خرد بود
رفته رفته خنده ها زاری شدند
زخم هامان کم کمک کاری شدند
خواب دیدم دیو بیعار کبود
در مسیل آرزوها خفته بود
خواب دیدم برفها باقی شدند
لحظههای مرده ام ساقی شدند
ای شهیدان! دردها برگشته اند
روزهامان را به شب آغشتهاند
فصل هامان گونهای دیگر شدند
چشمهامان مست و جادوگر شدند
روحهامان سخت و تن آلودهاند
آسمانهامان لجن آلودهاند
هفته ها در هفته ها گم میشوند
وهمها فردای مردم میشوند
فانیان وادی بی سنگری!
تیغ ها مانده در آهنگری
حاصل آغازها پایان شده است؟
میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟
شعله ها! سردیم ما، سردیم ما
رخصتی، شاید که برگردیم ما
“یسطرون” هم رفت و ما نون ماندهایم
بعد لیلا باز مجنون ماندهایم
بحر مرداب است بی امواج،آی !
عشق یک شوخی است بی حلاج، آی!
یک نفر از خویش دلگیر است باز
یک نفر بغضش گلوگیر است باز
زخمیام، اما نمک… بی فایده است
درد دارم، نی لبک… بی فایده است
عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشگر چنگیز از روحم گذشت