منبع : افلاکیان – تالیف مهدی روستا در سحرگاه ماه میهمانی خدا رمضان، برابر با دوم فروردین ماه سال 1345 هجری شمسی در شهر وزوان فرزندی پاک درآغوش خانواده ای متعهد و دین دار چشم به جهان گشود. پدرش به گیوه دوزی وکشاورزی مشغول بود، این طفل که نامش را رضا نهاده بودند در یک […]
منبع : افلاکیان – تالیف مهدی روستا
در سحرگاه ماه میهمانی خدا رمضان، برابر با دوم فروردین ماه سال 1345 هجری شمسی در شهر وزوان فرزندی پاک درآغوش خانواده ای متعهد و دین دار چشم به جهان گشود. پدرش به گیوه دوزی وکشاورزی مشغول بود، این طفل که نامش را رضا نهاده بودند در یک فضای معنوی رشد نمود، در دوران کودکی همراه پدر طعم سختی را می چشید و در بعضی امور به پدرش یاری می رساند تا از همان کودکی راه و رسم زندگی را بیاموزد. در کلاس درس پدر آموخت که برای خرید جنت پروردگار عرق جبین باید ریخت و مرز حلال و حرام او را بایستی همواره شناخت. در سال 1352 برای کسب علم وارد مدرسه جهاد فعلی گردید و تا کلاس پنجم را در این مدرسه سپری کرد. همین دوران مصادف شد با تحوّل عظیم یعنی تشکیل حکومتی انقلابی به رهبری حضرت امام خمینی(ره). رضاآن روزها با وجود سن کمی که داشت امّا تفکّرات و اندیشه هایش فراتر از حدود سنّی اش این مسیر آزادگی و الهی را برگزیده بود و برای تحققش گام بر می داشت وی به همراه سایر دوستان و خانواده اش در راهپیمایی هایی که در شهر وزوان منعقد می گردید شرکت می جست. همین حضور پیوسته و عزم راسخ ملت شریف ایران باعث شد که در بهمن 57 گل بانگ تکبیر از مأذنه ها برخیزد و ندای آزادی در جای جای این سرزمین دلاور طنین انداز گردد. رضا خرسند از این فتح عظیم در مهرماه سال 1358 بر سر کلاسی حاضر گردید که الفبای تربیتش این بار به نام خون سرخ هزاران شهید نوجوان تغییر یافته و تعلیم و تربیت معنای واقعی اش را یافته است. پس از کسب مدرک سیکل از این مدرسه در سال 1361 به دلیل مشکلات مالی خانواده در امرار معاش تصمیم گرفت به پدر در این امر مساعدت رساند لذا پس از رها نمودن تحصیل در کنار پدر به کشاورزی و گیوه دوزی مشغول گردید تا اینکه در سال 1364 برای انجام خدمت سربازی اقدام نمود. آموزشی خود را در لشکر28 کردستان(سنندج) به مدت چهار ماه سپری کرد و پس از آن به سرعت به خط مقدم جبهه اعزام گردید. رضا در جنگ بسیار شیر دل و قوی بود. آرپیجی زن قهار و زبردستی که بارها مورد تشویق و تمجید فرمانده اش قرار گرفت. نیمه ی دوم ماه مبارک رمضان سال 1366 بود که برای مرخصی چند روزه به خانه آمد. برادرش نقل می کند،که این بار گویی رضا حال و هوایی عجیب داشت فرصتی چندان برای ماندن نداشت. به سرعت با آشنایان و اقوام و بستگان ملاقات کرد و از آنها حلالیت طلبید شوق وصال در چشمانش موج می زد. در لابه لای کلامش بارها به دیدار آخرش اشاره کرد که هر بار با واکنش پدر و مادرم رو به رو شد اما او راه برایش شفاف و زلال بود. کشتی سعادت انتظارش را می کشید. آخرین وصایا را کرد و عاشقانه رفت. او رفت و در ظهر روز جمعه مورخ 5/3/1366 در اثر اصابت خمپاره به شکم در منطقه ی پنجوین عراق پر کشید. پیکر پاک و مطهرش در تاریخ 12/3/1366 به شهر زادگاهش بازگشت و میان توده های مردم انقلابی وشهید پرور شهر وزوان تشییع و در گلزار شهدای شماره 1 این شهر به خاک سپرده شد. شهید رضا رصاف از نظر اخلاقیات و روحیات بسیارفردی مهربان و شکیبا بود. صداقت و درستی از مهمترین خصوصیات شخصیتی اش محسوب می شد. رفتارش با سایر اعضای خانواده بسیار صمیمی و دوستانه بود. احترام والدین را بسیار توصیه می نمود و خویش به آن پای بند بود. آنگونه که در مکاتباتش با اعضای خانواده و آشنایان به آن همواره تأکید می کرد.
خداوندا، به تمام آناني كه به هروسيله اي ياد وخاطره ي شهدا رابراي مان زنده نگه مي دارند وماراازغفلت ازآنان وراهشان واهداف شان وصداقت شان وسلامت شان مانع مي گردند،اجرشهيدان عنايت وتمام شهدا ازجمله شهيد رضا رصّاف وخداي رضا رصّاف را ازآنان راضي بفرما.(آمين)
خداوند ایشان و پدرش را رحمت کناد انشاالله
به نام خدا
شهیدان میهن را به خون خود سرشتند و واژه انسانی زیستن را با خون خود معنا کردند و ما وارث پیام آنانیم تا بدانیم و بدانند که شهدا شمع محفل تاریک بشریتند .
یاد همه ی شهدای گرانقدر و والامقام گرامی و آرمان آنان پایدار باد.
با سلام مطلب شما در شاهین بلاگ کار شد منتظر مطالب بعدی شما هستیم باتشکر
روحش شاد
خوشا انان كه زگيتي بساط عشق بستند ورفتند شهيد رصاف هم يكي از مردان نيك بود كه زود ازبين مارفت وبا بار معنويت از جان خود گذشتن وعاشقانه بسوي معبود خويش باز گشت واين راهي است كه همه بايد برويم وكاشكي كه ما مديون خون شهيدان نباشيم
روح دایی عزیزم (( شهید رضا رصاف )) شاد و یادش گرامی باد
خوشا آن روز را که سنگری بود
شبی ، میدان مینی ، معبری بود
خوشا آن روزهای آسمانی
که شوری بود ، سودا و سری بود
خوشا روزی که دل را دلبری بود
غزل خوان نگاه آخری بود
خوشا آن روزها در خط اروند
هوای روضه های مادری بود
و اهل آسمان بودیم آن روز
که قدری بی نشان بودیم آن روز
و نای دل نوای نینوا داشت
و با صاحب زمان(عج) بودیم آن روز
و کاش آن روزگاران گم نمی شد
هوای خوب باران گم نمی شد
صفای جبهه ها می ماند ای کاش
صدای پای یاران گم نمی شد
من بال و پر شهید را می بوسم
پا تا به سر شهید را می بوسم
دستم نرسد اگر به دامان شهید
دست پدر شهید را می بوسم
……
ای دوست به حنجر شهیدان صلوات
بر قامت بی سر شهیدان صلوات
از دامن زن مرد به معراج رود
بر دامن مادر شهیدان صلوات