عاشقانه های استاد شهریار – قسمت دوم

2014-01-14
694 بازدید

کامنت ها ، محمد حسین : بعد از سالها ی مدیدی که استاد تهران را ترک کرده ودر تبریز ماندگارشده بود وعشق وشکست وناکامیها جای خود را به پیری و… داده بود نامه ای بعد از چهل سال از طرف بانو ثریا به دستش میرسدالبته چندین بار فرستاده بود ولی استاد فقط گریه کرده بود […]

th

کامنت ها ، محمد حسین : بعد از سالها ی مدیدی که استاد تهران را ترک کرده ودر تبریز ماندگارشده بود وعشق وشکست وناکامیها جای خود را به پیری و… داده بود نامه ای بعد از چهل سال از طرف بانو ثریا به دستش میرسدالبته چندین بار فرستاده بود ولی استاد فقط گریه کرده بود و ….
پیراگر باشم چه غم عشقم جوان است ای پری
تازه زین عشق وجوانی عنفوان است ای پری…..

واما اینبار چنین نوشته بود:
شهریار،غزل ارسالی راکه زبان حال من است،اگر فرصتی پیدا کردی برایم استقبال کرده،ارسال نمایید. از فصیح زبان شیرازیست.

همه هست آرزویم که ببینم از تو روئی
چه زیان تورا که من هم برسم به آرزوئی

بعد نوشته بود: ای کاش ولو یکبارهم که شده تورا از نزدیک میدیدم. یاد تو ترانه وتکیه گاه من است.نمیدانم به یاد من هستی یا مرا به کلی فراموش کرد ه ای. ولی میدانم فراموشی شیوه ی تو نیست. حتما خاطرات گذشته تو را اذیت میکند. طر ه های من نیز بسان زلف سیاه تو سفید شده اند.
نوشته بو.د: دیگر آن نیستم. شیرینی از لبان من رفته وسرخی چهر ه ام به زردی گرائیده. به خاطر این بچه است که زند ه ام.گاها در خلوتی که میکنم ترانه های تو را میخوانم تا تسکینی برای آلام بی شمارم باشد.
استاد باز هم گریه کرد اما اینبار گفت : باید شعرش را استقبال کنم.
وقتی شعر راسرودی همگان خواندند .دهان به دهان گشت گویا حافظ وسعدی بعد از قرنها بیدار شده اند.حتی سبقت از سعدی گرفته ای ..به به روحت شاد پیر عشق..همنشین و محشور با عشق باشی ..انشاله
واما چه زیبا سرودی:

مژه سوزن رفویی، کن و نخ زتار مویی
که زنی به پاره های دلم ای پری رفویی

به عزای لاله ها و به خزان آرزوها
چه شد ای بهار لاله که شنیدم از تو بویی

تو که چشمهءصفائی نه چنان شدی که با تو
رود آب خوش بپا ئین دگر ای گل از گلوئی

شب آخر و داعت چه غراب غم که می گفت
سحر این یکی بسوئی رود آن دگر بسوئی

دگر آبگینه ءدل دو سه ریزه خرده شیشه است
/به چه چشمی و چراغی بشناسم از تو روئی

نه صبا ونی شبابم دگرم چه ذوق مستی
بسرم شکسته خوشتر که بسر کشم سبوئی

به امید دوستانم که دوباره باز گردم
سر عشق و داستانم چه امید و آرزوئی

نکند بهار عشقم شکفد به لاله وگل
تو اگر پیاله در کف بلمی کنار جوئی

به چرو کهای پیری چکنی که چهر پر چین
نه از آن قماش کاید به اطاعت اتوئی

فلک از پس من وتو چه بساط عشق بر چید
نه دگر بنفشه موئی نه دگر فرشته خوئی

شر وشور من کجا شد که به طرف کوچه باغات
نه دگر سر وصدائی نه غریو وهای و هوئی

به خزان لاله گوئی به سرود بر گریزان
که به زیر لب نهائی چه عزا و باز گوئی

نکند که روح مجنون بسراغ خاک لیلی است
نظری به بید مجنون چه سری به جستجوئی

من واو چنان بعشق و به جمال سرمدی محو
که به جلوه گاه وحدت نه منی دگر نه اوئی

بگذار شهریارا سر پیری این حکایت
که به خرقه عشق پیری نگذارد آبرویئ