موضوع انشاء:روستای خود را توصیف کنید.

2009-03-12
4186 بازدید

منبع : ویوزادگاه من :: موضوع انشا: روستاي خود را توصيف كنيد.!!! به نام خدايي كه ما را آفريد و به ما دست و زبان و گوش داد. و با تشكر از معلماني كه در راه تعليم و تربيت ما تلاش مي كنند كه اگر انها نبودند معلوم نبود ما الان كجا بوديم من انشاي […]

منبع : ویوزادگاه من
::

موضوع انشا: روستاي خود را توصيف كنيد.!!!

به نام خدايي كه ما را آفريد و به ما دست و زبان و گوش داد. و با تشكر از معلماني كه در راه تعليم و تربيت ما تلاش مي كنند كه اگر انها نبودند معلوم نبود ما الان كجا بوديم من انشاي خودم را شروع مي كنم.روستايي كه من و پدر ومادرم در آن زندگي مي كنيم زياد آباد نام دارد البته پدر و مادرم به آن ويو مي گويند ولي وقتي ما مي خواهيم مثل آنها حرف بزنيم مي گويند اينجوري حرف نزنيد كلاس ندارد!!روستاي ما تا ميمه اگر بخواهيم با موتور پدرم برويم پنج دقيقه فاصله دارد ولي وقتي پدرم نيست و ما مي خواهيم به ميمه برويم بايد منتظر بشويم كه تاكسي بيايد و چون معمولا نمي آيد مجبور مي شويم پياده برويم وهر وقت كه مي خواهيم برويم مادرم يك ختم قرآن نذر مي كند چون خياباني كه ما از آن به ميمه مي رويم خيلي شلوغ است و خيلي هم باريك و شب ها هم چراغ هايش را خاموش مي كنند. الان خيلي سال است كه اين طوري است خيلي ها در اين جاده كشته شدند من اسم آن را جاده وحشت گذاشتم پدرم مي گويد اين مسئولين به فكر نيستند.من نمي دانم مسئول چيست ولي هر كسي كه هست خيلي آدم بدي است زيرا پدرم مي گويد همين كسي كه اسمش مسئول است در ميمه كه شهر است 3تا 3تا مدرسه مي سازد وروي هم بالا مي روند ولي ما كه در روستا هستيم چند سال است كه دبستان پسرانه مان را چون كلنگي شده خراب كرده اند وديگر هم نساختند ما الان دبستان نداريم ولي آن ها هي دارند دو سه طبقه براي خودشان مي سازند.كاش اسم روستايمان را عوض كنيم و اسم آن را ميمه بگزاريم آن وقت هم دبستان داريم و خيابان هايمان هم امنيت دارد ديگر كسي در آن خيابان نمي ميرد.مگر عوض كردن اسم روستا چقدر كار دارد؟ما در روستا وقتي مي خواهيم بازي كنيم جايي نداريم يك خندق هم بود كه آن را هم پر خاك كردند.پدرم ميگويد مسئول آمد وروستا را ديد و قول داد كه ورزشگاه بسازد ولي خبري نيست.برادرم وقتي مي خواهد بازي كند با موتور با دوستانش به ورزشگاه ميرود ولي هر بار كه ميرود مادرم كلي نذر ونياز ميكند كه يك وقت تصادف نكند.به او مي گويد با موتور نرو ولي برادرم راست مي گويد .او مي گويد اگر اتوبوسي يا تاكسي بود كه منظم رد ميشد مگر مريض است كه با موتور برود.در روستاي ما مسجد زياد است ولي نماز جماعت نداريم من تمام سوال هايي را كه در مورد خدا داشتم را جمع كردم كه ماه رمضان كه روحاني مي آيد از او بپرسم ولي سرش خيلي شلوغ بود مجبورم يك بار به ميمه بروم واز روحاني آنها بپرسم آخر آنجا خيلي دارد ولي نمي دانم چرا يكي از آن ها وقت نماز ماشينش را بر نمي دارد و نمي آيداينجا نماز جماعت بر گذار كند؟مگر خودشان نمي گويند كه نماز جماعت ثواب دارد؟در روستاي ما بانك وجود ندارد براي دادن قبض ها بايد به ميمه برويم.پدرم مي گويد اگر مخابرات را دفتر خدمات ارتباطي كنند ما مي توانيم قبض هايمان را همين جا بديم.اخر پدر من گارگر است و فقط جمعه ها تعطيل است وجمعه ها هم بانك ها تعطيل مي كنند و قبض هايمان را مادرم مي دهد براي دادن 1000 تومان قبض آب 1200 تومان پول اژانس بايد بدهد.1200 تومان كلي توپ پلاستيكي با كلي لايه مي شود.!!!مادر روستايمان كتابخانه داريم ولي چون جايي نيست كه كتاب ها را در آن بگذارند كتاب هايش دارند خراب مي شوند.من براي اين كه يك كتاب داستان بگيرم بايد به ميمه بروم.پدرم ميگويد خدا پدر شورا را بيامرزد ان وقت ها وقتي باران مي آمد بايد با چكمه توي گل ها راه مي رفتيم!!يك بار از برادرم پرسيدم كه مسئول چيست يا كيست ؟او گفت كسي كه وظيفه اي بر عهده او نهاده شده است كه كاري را انجام بدهد و وقتي انجام ندهد اگر در اين دنيا از بار مسئوليت شانه خالي كنددر آن دنيا يقه اش را مي گيرند.خيلي خوب است كه آن دنيا وجود دارد اگر نه مسئولين هيچ جا نبايد حساب پس مي دادند.ما از اين انشا نتيجه مي گيريم كه بايد اسم روستايمان را عوض كنيم وميمه بگذاريم ويا مسئولين را عوض كنيم ويك آدم خوب را بگذاريم.و يا اگر هيچ يك از اين كارها را انجام نداديم پدر را مجبور كنيم كه مثل عمو اكبر به شاهين شهر برود و در انجا مستاجر شويم ولي اگر ما هم برويم ديگر كسي در روستا نمي ماند ولي من روستايمان را دوست دارم ودوست ندارم خراب بشود.در پايان از تمام معلمان و مربياني كه در راه تعليم و تربيت ما تلاش مي كنند وانشاي ما را گوش ميدهند و نمره خوب ميدهند تشكر ميكنم.